هر چقد تلاش کردم همه احساساتمو بریزم تو دو تا جمله تو یوتیوب دیدم فایده نداره.

الان بعد از تقریبا سه ساعت با شاهین حرف زدن دارم مینویسم!

میدونی خوشحالم!خوشحالم که پای اون نهال دوستیمون رو اب دادم و منتظر بزرگ شدنش نشستم.

انقد لبخند زدم موقع دیدنش که لپام درد میکنه الان :)))

عجیب ترین موجوده برام.عجیب ترین

میگفت میخواد از دارک سایدش حرف بزنه ولی من تنها چیزی که ازش میدیدم نور بود و نور

با اون لبخند قشنگی که اخرای صحبتمون بالاخره به لبش نشست.

بهم گفت به دلش افتاده که باز منو میبینه

مثل همون موقع هایی ک به دلش افتاده بود من تهران قبول میشم؟

این بشر برای من انگیزه ی خالصه.امید خالص.

وقتی باهاش حرف میزنم میفهمم که چقد کیفیت حرفامون با هم با کیفیت حرفام با ادمای دیگه فرق داره.

راستی امروز از چیزی حرف میزد که ارش اسمشو گذاشته هدف زندگی :) دقیقا اونم به همین رسیده بود!و داشت میگفت از این کسافتی که درست شده چقد بدش میاد :) داشتم فکر میکردم چقد جالبه.ادمای دورم.با انقد فاصله مکانی در حالی که هیچ  وقت همو ندیدن دارن یه جور به یه مسئله نیگا میکنن.

حال روزای اخری که ایران بودو دیدمش رو دارم.

یادمه رسیدم خونه

خودکارو برداشتم و همه انرژی مثبتی که ازش گرفته بودمو ریختم رو کاغذ.همه محبت و علاقم به این ادم رو

گردنبندی که یادگاری از خودش برام گذاشت.ینی از گردنش دراورد و بهم داد.

 و کاغذی ک امروز نشونم داد.که من همون روزی که بهش دادم فکر میکردم میندازه سطل آشغال ، ولی امروز دیدم تو پوشه ی مدارکش گذاشته.و تنها یادگاریش از دوستاشه که با خودش به امریکا برده.

گاهی وقتا فک میکنم که چقد تو زندگیم کم دارمش

و چقد تو زندگیش کم دارتم.

از اینکه قراره هفته ای یه دفعه باش حرف بزنم.

از  اینکه دوستیمون انقد قوی شده که با وجود مرز ها فاصله کنار همیم

از اینکه هست .بعد از ۵ سال خوشحالم.

با تمام وجودم

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها